کد مطلب:148709 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:293

در جستجوی کاروان حسین
قبل از این كه عبدالله بن یقطر كشته شود حاكم كوفه به حصین بن نمیر فرمانده پادگان قادسیه واقع در مغرب كوفه امر كرد كه چشم های خود را بگشاید و صحرا را در نظر بگیرد و همین كه حسین بن علی (ع) را یافت دستگیرش كند و به كوفه بفرستد. عبیدالله بن زیاد گفت چون به احتمال زیاد مقصد حسین (ع) كوفه است و فرستاده او عبدالله بن یقطر هم به سوی كوفه روان بود كه دستگیر شد از قادسیه خواهد گذشت و او یعنی حصین بن نمیر برای دستگیری وی فرصت مقتضی به دست خواهد آورد. فرمانده


پادگان قادسیه چندین دسته از سواران را كه با شتر جماز حركت می كردند به اطراف فرستاد. و دو دسته از جماز سواران مامور شدند كه در راهی كه از مكه به قادسیه می رسید كاوش نمایند كه كاروان حسین را كشف كنند.

ما راجع به آن راه تا حدودی كه سبب انحراف از بحث اصلی نشود صحبت كرده ایم و مسافر وقتی كه به قادسیه می رسید از قسمت های بیابانی راه گذشته و وارد قسمت های آباد می گردید و از آن به بعد وارد منطقه ای می شد كه دو رود فرات و دجله آن را مشروب می كرد. چند دسته از سواران جماز هم مامور شدند كه در قسمت های دیگر كاوش نمایند تا این كه كاروان حسین (ع) را كشف كنند. آن قسمت ها كه مورد كاوش جماز سواران قرار می گرفت نیز دارای راه، اما كور راه بود. جماز سواران می دانستند كه چون كاروان (حسین بن علی) بزرگ است نمی تواند از وسط بیابان عبور كند و از هر طرف كه برود باید از راه عبور نماید. چون راه ها ولو كور راه می بود به آب می رسید اما اگر از بیابان می رفتند خود را به قضا و اتفاق می سپردند و ممكن بود به آب برسند یا نرسند و با این كه به مناسبت فصل پائیز، كاروان ها خیلی احتیاج به آب نداشتند باز محتاج حداقل آب بودند. جماز سواران قسمت های جنوبی را هم مورد اكتشاف قرار می دادند كه شاید حسین (ع) به طرف جنوب رفته باشد تا این كه خود را به بصره برساند. زیرا به طوری كه گفتیم عبیدالله بن زیاد شنیده بود كه حسین (ع) قصد دارد به ایران برود و حصین بن نمیر فرمانده پادگان قادسیه می اندیشید كه حسین راه جنوب را پیش گرفته تا این كه از بصره با كشتی عازم ایران گردد و گویا محتاج به تفصیل نباشد تا بدانیم كه در آن موقع دو شرط فرات و دجله، جداگانه وارد خلیج فارس می شد و اتصال آن دو شط، قبل از ورود به خلیج فارس در دوره های بعد صورت گرفت.

با این كه حصین بن نیمر دریافته بود كه عبدالله بن یقطر از قتل مسلم بن عقیل بدون اطلاع بوده فكر نمی كرد كه حسین از قتل نماینده خود در كوفه بدون اطلاع باشد. وی تصور می نمود كه حسین چون از قتل مسلم بن عقیل در كوفه اطلاع حاصل كرده، تصمیم خود را راجع به ورود بكوفه تغییر داده و به جای دیگر می رود و نظر به این كه در هیچ نقطه از بین النهرین خود را در امنیت نمی بیند راه ایران را در پیش خواهد گرفت زیرا در آن جا، طرفداران زیاد دارد.

یك روز پنج جماز سوار روی زمین، اثر عبور یك كاروان را دیدند و مشاهده كردند كه كاروان مزبور دارای شتر و اسب است. زیرا رد پای شتران و اسبان بر زمین معلوم بود و بعضی از ردزن های بیابان های شرق، می توانستند حتی سن شتران را از روی رد دست ها و پاهایشان تعیین كنند. آن روز تا شب سواران جماز رفتند و رد را تعقیب نمودند و بعد از این كه تاریك شد توقف كردند و بار از پشت شتران برداشتند و با آبی كه داشتند قناعت كردند و می دانستند كه روز دیگر به آب خواهند رسید. در نیمه شب از دور صدای زنگ بگوششان رسید و فهمیدند كه زنگ كاروان است و امیدوار بودند كه كاروان به سوی آنها بیاید اما صدای زنگ كاروان كه در صحراهای شرق، از فواصل دور بگوش می رسد از بین رفت و آن گاه شب طولانی پائیز به انقضا رسید و


صبح دمید و همین كه جماز سواران، از خواب بیدار گردیدند مشاهده كردند كه عده ای شتر سوار و عده ای پیاده به سوی آنها می آیند. آن ها در آغاز تصور كردند كه شتر سواران و پیادگان مزبور، همان ها هستند كه آنان ردشان را می زدند. اما به زودی به اشتباه خود پی بردند برای این شتر سواران و پیادگان از امتدادی می آمدند كه نقطه مقابل جهتی بود كه آن ها بایستی در آن روز آن را تعقیب نمایند. جماز سواران شتران را آماده سواری نمودند ولی صبر كردند تا كاروانی كه تصور می شد تمام شب راه پیموده تا در آن موقع به آن جا رسیده است برسد. آنها بعد از این كه كاروان مزبور نزدیك شد فهمیدند كه كاروان حسین نیست. زیرا حسین بن علی (ع) از بزرگان بود و بضاعت داشت و هنگام مسافرت با وسائلی سر می كرد كه نشان می داد وی مردی با بضاعت می باشد و كاروانی كه می آمد، مسافرینی عادی داشت و چشم های بصیر جماز سواران دید كه اهل كاروان از قبایل بدوی هستند. بعد از این كه كاروان رسید یكی از جماز سواران كه رئیس دیگران بود از یكی از افراد كاروان پرسید كاروان سالار شما كیست؟

او گفت كاروان سالار ما رئیس قبیله است. جماز سوار پرسید كه شما از چه قبیله هستید؟ آن مرد گفت ما از قبیله (خدنه) می باشیم.

جماز سوار گفت مرا نزد رئیس قبیله ببرید. آن مرد اطاعت كرد و جماز سوار را نزد رئیس قبیله كه مردی بود سالخورده برد و جماز سوار پرسید شما از كجا می آئید و به كجا می روید؟ رئیس قبیله گفت ما از كاروان حسین بن علی جدا شده ایم و به سوی مسكن خود می رویم. جواز سوار با حیرت پرسید آیا شما با حسین بن علی (ع) بودید. رئیس قبیله گفت بلی. فرمانده جماز سواران از رئیس قبیله (خدنه) پرسید تو در كجا از حسین بن علی جدا شدی؟ آن مرد جواب داد ما در (زباله) از او جدا شدیم. فرمانده جماز سواران پرسید برای چه از او جدا شدید؟ رئیس قبیله خدنه گفت برای این كه نمی خواستیم با خلیفه بجنگیم. فرمانده جماز سواران پرسید تو باید بگوئی كه برای چه با حسین بودی. رئیس قبیله خدنه گفت ما شنیدیم كه حسین بن علی كه مدتی در مكه بسر می برد از طرف خلیفه به سمت فرمانفرمای بین النهرین یا ایران انتخاب شده است و می رود كه به محل حكومت خود برسد ما به راه افتادیم و به او ملحق شدیم و در منزل های (واقصه) و (خزیمیه) با او بودیم. وقتی به منزل زباله رسیدیم ما متوجه شدیم كه وضع حسین بن علی (ع) نسبت به خلیفه غیر از آن است كه تصور می كردیم.

فرمانده جماز سواران پرسید چگونه شما فهمیدید كه حسین (ع) از طرف خلیفه به حكومت بین النهرین یا ایران انتخاب نشده است. رئیس قبیله خدنه گفت وقتی كه ما وارد زباله شدیم كاروانی كه از كوفه می آمد وارد آنجا شد و كاروانیان به ما و دیگران خبر دادند كه در كوفه به امر عبیدالله بن زیاد حاكم آن جا مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را كه از طرفداران حسین بودند به قتل رسانیدند و حاكم كوفه گفته است كه حسین (ع) مهدور الدم است و هر كس كه او را ببیند اگر نتواند دستگیرش كند و به كوفه بیاورد باید به قتلش برساند زیرا بر خلیفه خروج كرده و كسی كه بر خلیفه خروج كند باید كشته


شود. وقتی ما فهمیدیم كه حسین بن علی (ع) بر خلیفه خروج كرده دانستیم كه اشتباه كرده ایم و لذا از او جدا شدیم و اینك به اقامتگاه خود می رویم.

فرمانده جماز سواران این توضیح را پذیرفت و قبول كرد كه قبیله خدنه از روی اشتباه به حسین (ع) ملحق شد و بعد از این كه دانست كه وی مخالف با یزید می باشد از او جدا گردید. اما رئیس قبیله خدنه با این كه مثل تمام اعراب بدوی، ساده بود وقتی جماز سواران را دید فهمید كه باید احتیاط كند و حقیقت را نگوید. نه او اشتباه كرده بود نه مردان قبیله اش و همه، وقتی به حسین ملحق شدند می دانستند كه وی مخالف با یزید بن معاویه می باشد. وقتی رئیس قبیله خدنه جماز سواران را دید آن ها را نشناخت و ندانست از مردان حاكم كوفه هستند اما عرب بادیه اگر آدمی را نشناسد شتر را می شناسد و شناسائی شتر جزو فطرت عرب بادیه است و همین كه چشم رئیس قبیله خدنه به شتران جماز سفید رنگ و ماده افتاد دانست كه از شتران دستگاه خلیفه هستند. معاویه وقتی خلیفه شد، توجهی مخصوص نسبت به پرورش شترهای اصیل بذل كرد و مربیان شتر را واداشت كه با تناسل شتران سفید با شتران سفید، هر قدر ممكن است شتران جماز سفید رنگ بپرورانند و تمام آن شترها برای این كه با شترهای دیگر متشبه نشوند داغ داشتند. معاویه یك سپاه از جماز سواران تشكیل داد كه همه شترهای جماز سفید رنگ داشتند و قسمتی از شترهای سپاه، ماده بود زیرا شترهای جماز ماده، از شترهای نر سریع تر حركت می كردند. همان طور كه در این دوره، یك ارتش، در قسمت های مختلف كشور پادگان دارد، سپاه جماز سوار معاویه هم در قسمت های مختلف كشورهای اسلامی، مشروط بر این كه در آن جا شتر مورد استفاده قرار می گرفت پادگان داشت و از جمله در كوفه دارای پادگان بود. سپاه جماز سوار، بعد از مرگ معاویه به پسرش یزید رسید و همچنان در كوفه دارای پادگان ولی كوچك بود و همین كه چشم رئیس قبیله خدنه به شترهای جماز ماده و سفید رنگ افتاد قبل از این كه داغ آن ها را ببیند دانست كه جماز سواران از سپاه جماز یزید هستند و باید طوری حرف بزند كه به قتلش نرسانند یا آزارش نكنند. بعد از این كه رئیس قبیله خدنه توانست با ظاهر سازی فرمانده جماز سواران را قائل كند كه وی بر اثر اشتباه به حسین پیوسته بود و بعد از این كه به اشتباهش پی برد از او جدا شد، فرمانده جماز سواران از او پرسید آیا تو وقتی از حسین جدا شدی، او در زباله بود. ریئس قبیله خدنه گفت: بلی. فرمانده جماز سواران گفت آیا اینك می توانی حدس بزنی كه حسین در كجاست؟ رئیس قبیله خدنه گفت فكر می كنم كه در كوفه است. فرمانده جماز سواران با حیرت پرسید مگر حسین نمی دانست كه اگر به كوفه برود كشته خواهد شد و مگر از قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه مطلع نگردید. رئیس قبیله خدنه گفت از مرگ آنها مطلع شد ولی به طوری كه من شنیدم باز می خواست به كوفه برود. فرمانه جماز سواران پرسید آیا پس از این كه حسین (ع) از كشته شدن آن دو نفر در كوفه مطلع شد تو با او صحبت كردی؟ رئیس قبیله خدنه پرسید كه را می گوئی. فرمانده جماز سواران گفت بدیهی است حسین را می گویم. رئیس قبیله اظهار كرد من با او صحبت نكردم و بعد از این كه ما به اشتباه خود پی بردیم از حسین


جدا شدیم. فرمانده جماز سواران پرسید چند نفر با حسین بودند. رئیس قبیله گفت نزدیك دو هزار نفر با او بودند. فرمانده جواز سواران از آن عدد حیرت كرد و پرسید آنها را می شناسی. رئیس قبیله خدنه گفت عده ای از آن ها قبایلی بودند كه مثل ما به حسین پیوستند و بقیه از افراد خانواده اش می آمدند. فرمانده جماز سواران پرسید آیا می دانی قبایل دیگر كه با حسین بودند كه هستند. آن مرد گفت من اسم قبایل (اسد) و(سود) را هم شنیدم [1] .

فرمانده جماز سواران گفت تو نام از قبیله اسد بردی و آیا آن قبیله هم با حسین بود؟ آن مرد گفت بلی. فرمانده جماز سواران گفت من تصور نمی كردم كه قبیله اسد به حسین بپیوندد. واقعیت این است كه دو تن از مردان قبیله اسد با حسین (ع) بودند یكی به اسم (عبدالله) و دیگری به اسم (منذر) و رئیس قبیله خدنه تصور كرده بود كه تمام آن قبیله با حسین هستند.

فرمانده جماز سواران پرسید آیا تو فهمیدی كه قبایل دیگر هم مثل قبیله شما اشتباه كرده بودند با این كه آنها می دانستند كه حسین بر خلیفه خروج كرده است.

آن مرد گفت من از وضع قبایل دیگر اطلاع ندارم ولی فكر می كنم كه آنها هم مثل ما اشتباه كرده بودند و تصور می كردند كه حسین (ع) از طرف خلیفه به حكمرانی بین النهرین یا ایران منصوب شده است و لابد بعد از این كه به اشتباه خود پی بردند او را ترك نمودند. فرمانده جماز سواران آن چه از رئیس قبیله خدنه شنیده بود به وسیله یك جماز سوار، به اطلاع عبیدالله بن زیاد حاكم كوفه رسانید و گفت كه از اظهارات رئیس قبیله خدنه این طور معلوم می شود كه همراهان حسین (ع) زیاد هستند و من نمی توانم او را دستگیر كنم ولی باز به طرف او خواهم رفت كه بدانم قصدش چیست و آیا قصد دارد خود را به كوفه برساند یا به جای دیگر برود.


[1] سود (تقريبا بر وزن صولت) به معناي آقائي و برتري است (مترجم).